سپید مثلِ حضور تو
ای کاش و اگری وجود ندارد، در حال زندگی باید کرد
پشت سر مرغ نمی خواند .
پشت سر باد نمی آید .
پشت سر پنجره ء سبز صنوبر بسته است .
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است .
پشت سر خستگی تاریخ است .
پشت سر خاطره ء موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد .
رو ترجیح میدم
دلم عجیب گرفته
دیشب برای ششمین بار توی زندگی واقعاً احساس کردم که دارم میمیرم
بعد در کسری از ثانیه خیلی از خاطرات زندگیم جلوی چشمم اومد. حالم خیلی بد بود و خیلی درد داشتم به سختی نفس میکشیدم و قلبم به طرز عجیبی درد میکرد، اما مرور خاطرات یه لبخند مسخره روی لبهام نشونده بود.
اولین خاطره، خاطره مشترک من و حمید بود وقتی بچه بودیم و مادری ما رو توی تابستون گرم با آبی که توی قابلمه گرم کرده بود میشست. اما خیلی زود از خونه بچگیها رسیدیم به کوچه مدرسه نامجو که تاریک بود و من و حمید داشتیم ار همه غمها و درد و دلهامون صحبت میکردیم و یادم از دلم گذشت چقدر خوبه آدم یکی مثل حمید داشته باشد. بعد زهرا اومد توی ذهنم وقتی برای اولین بهم گفته «بیا بلاخره داری خاله میشی» و من پریدم و ماچش کردم و از خدا خاستم بچهاش دختر باشه. بعد رضا اومد توی ذهنم وقتی میرفت سربازی و من برنامهام رو طوری تنظیم میکردم که حتما قبل از اومدنش نون بربری بخرم اون موقع خونه اون قوچانیها مستاجر بودیم، بعد اون میاومد و ما با هم دست میدادیم یه طور عجیبی که دوست داشتم. بعد خاطره اومد توی ذهنم وقتی کوچک بود و من سوار کالسکه قرمز کرده بودمش و اون یه پیراهن صورتی گلدار تنش بود و من با همه پول توی جیبم براش کیک و ساندیس خریدم. بعد علی اومد توی ذهنم وقتی رفته بودیم کارت ورود به آزمون دانشگاه آزاد رو از دانشگاه تهران بگیرم و زود رسیده بودیم، بنابراین با هم رفتیم سینما و فیلم مزخرف تاکسی نارنجی رو دیدم اما وسط فیلم دو تایی رفتیم میدون خراسون و .... بعد بابا اومد توی ذهنم خاطره بابا خیلی تلخ بود یه روزی که تنهایی وایستاده بود و من اون روز با این که همه دورش بودیم احساس کردم چقدر تنهاست و اون روز احساس کردم صدای شکستن قلبش رو شنیدم سیزده بدر بود، از سیزده بدر متنفرم. بعد مادری اومد توی ذهنم وقتی بچه بودم و من پاهای یخ زدهام رو لای پاهاش میذاشتم تا گرم بشه و اون دستهام رو توی دستهاش میگرفت و ماساژ میداد تا گرم شه. بعد محمد عرفان اومد توی ذهنم وقتی برده بودمش پارک شاهد و اون بالای سرسره وایستاده بود و بلند داد میزد خاله برام قصه شل سیلور استاین بخون؛ شیری که نمیخاست شیر باشد و همه با تعجب نگاهش میکردن. بعد فاطمه اومد فاطمه همه خاطرات زندگی منه حتی روزهای که پیشم نبوده. یاد اون روز تلخ افتادم که اومد گفت موسسه پولمون رو خورده و رفتن و من حس کردم باید کاری براش بکنم و از اونجا نمیدونم چطور رفتیم توی حیاط فرش پهن کردیم و حافظ و سهراب سپهری خوندیم و چای نوشیدیم. در یه چشم بهم زدن روی چمنهای پارک حکیمه داراز کشیده بودیم و با هم حرف میزدیم. بعد محمدرضا عزیزم اومد توی ذهنم با همون چشمهای مهربون، اما زود رفت و با صدای زنگ تلفن به خودم اومدم، محمدم بود وقتی برای اولین بار بهم گفت دوستم داره و من تا صبح گریه کردم. بعد اما محمد هی تکرار شد. ثانیه به ثانیه وقتی میخاست بره اتاق عمل و بهم گفت به خاطر تو همه چیز رو تحمل میکنم مطمئن باش خوب میشم. بعد مشهد و شبهای دعا، بعد روزهای اول زندگی و سختیهای مکرر، بعد مسافرت به شمال و دریای آرام و خاطرات ساکن و بعد و بعد و بعد و بعد و .........
ناگهان حس کردم که دیگه احساس مردن ندارم برای شما که تجربهاش نکردید عجیبه ولی من بارها تجربهاش کردم. نفسم به سختی بالا میاومد و فکر کردم اگه مرده بودم چی میشد. یه عده ناراحت میشدن و یه عده هم ادای ناراحت شدن رو در میاوردن. اما بین همه آدمهایی که دوستشون داشتم به نظرم فقط یه نفره که بعد از رفتن من واقعا تنها و غمگین میشه.
دلم عجیب گرفته
یلدا
ماجرای ازدواج من و محمدرضا در وبلاگ قبلیم به تفصیل بیان شده بود که طی یک حرکت ضربتی وبلاگم بعد از مشکلاتی که برای بلاگفا پیش اومد سرنگون شد. تا همین جا براتون بگم که همه اعضای خانوده من بغیر از فافا (خواهرم) و بردار وسطیم (که الان آلمانه و دلم براش خیلی تنگ شده) با ازدواج ما مخالف بودن. فامیل محمدرضا و خانوادهاش هم همینطور. اما من و محمدرضا مطمئن بودیم بعد از ازدواجمون به همه ثابت میکنیم که در مورد ما اشتباه کردن. حالا بعد از یکسال من و محمدرضا تصمیم گرفتم برای شب یلدا همه رو دعوت کنم خونمون. من و محمدرضا برای اون شب کلی تدارک دیدیم و همچنان در حال برنامهریزی هستیم. من هم یه دعوتنامه درست کردم و توی تلگرام برای همه اعضای خانواده فرستادم حالا منتظر جوابم
امیدوارم یلدای شیرین و خوشی در انتظار همه باشه
2 بخش جدید وبلاگ «سپید مثل حضور تو»
قصد دارم در وبلاگم یه چند تا بخش ثابت اضافه کنم یکی «خوابهای پریشان من» و یکی هم «خلاقیت به سبک سکوت محبوب».
در پستهای مربوط به «خوابهای پریشان من» خوابها و رویاهام رو می نویسم که گاهی خیلی ذهنم رو درگیر میکنه
در پستهای مربوط به «خلاقیت به سبک سکوت محبوب» کارهای دستی، ابتکارات، هنر آشپزی، خیاطی یا هر چیزیی که من خودم خلق کنم و به نظرم ارزش به اشتراک گذاشتن رو داره قرار میدم. گاهی این ایده ها برگرفته از وبسایتهای خارجی هستن گاهی هم از ذهن خودم تراوش شدن. امروز پست یکی از این خلاقیتها رو براتون میذارم.
فروش فوری لباسهای خارجی
با سلام خدمت دوستان و همراهان عزیز
به اطلاع شما عزیزان میرسانیم که تعدادی اجناس خارجیِ نو توسط یک مسافر از انگلیس به ایران آورده شده است که این اقلام به مرور روی کانال تلگرام «میفروشمش» قرار خواهند گرفت. این اجناس شامل کیف دستی مجلسی، لباس مهمانی و شب، بدلیجات، تاپ و ... میباشد و همگی با قیمت مناسب عرضه می شوند. این اجناس با هشتک مسافری (#مسافری) علامتگذاری شدهاند تا از دیگر کالاهای موجود در این کانال قابل تشخیص باشند. برای خرید به آیدی @mrmasterchef پیام بدهید. آدرس کانال تلگرام میفروشمش:
https://telegram.me/mefroshamesh
خاله بازی
آدرس کوچه علی چپ را گم کرده ام اگر از سفر قندهار برگشته ای آن را برایم اس ام اس کن
فروش فوری لباسهای خارجی
با سلام خدمت دوستان و همراهان عزیز
به اطلاع شما عزیزان میرسانیم که تعدادی اجناس خارجیِ نو توسط یک مسافر از انگلیس به ایران آورده شده است که این اقلام به مرور روی کانال تلگرام «می فروشمش» قرار خواهند گرفت. این اجناس شامل کیف دستی مجلسی، لباس مهمانی و شب، بدلیجات، تاپ و ... میباشد و همگی با قیمت مناسب عرضه می شوند. این اجناس با هشتک مسافری (#مسافری) علامتگذاری شدهاند تا از دیگر کالاهای موجود در این کانال قابل تشخیص باشند. برای خرید به آیدی @sokot_63 پیام بدهید. آدرس کانال تلگرام می فروشمش:
https://telegram.me/mefrooshamesh